بسم الله النّور
خواهر بزرگوار خانم ترنم از مخاطبان ثابت صالحات زحمت کشیده اند و مطلبی را در ارتباط با لطافت زن و نسبتش با قوّامیت مرد، ارسال کرده اند که در ادامه مشاهده می فرمایید:
هر کس از فرآیند استکمال و طی طریق رسیدن به سرمنزل مقصود تصویری نمادین در ذهن دارد. نماد سیمرغ و رسیدن از کثرت به وحدت که حتما معروف حضورتان هست. مثال دیگری که بنده سراغ دارم تابلویی است که جناب علی محمد مودب شاعر از این فرایند به تصویر کشیده است:
صحرایی جسته ام / بیابانی که سحرم می کند/ ماه شب ها / و ابدیت شن هایش/ و مورچگانش / چون شادی هایی خرد / گرم آمد و شدند / بیابانی که ناله ی پلنگان و شیران را / به خواب هم نمی بیند / اما هر از گاهی شغالی به دریوزه / حفره های زمین اش را می بوید / یا مارمولکی / به آفتابش / چشمکی می زند / جنگل ها دیوانه ام نمی کنند / که هر یک تکیه داده به شانه ی کوهی / با داشته هایشان / در برابرم سبز می شوند / بیابانم را دوست دارم / و بارانی را / که تطهیر کند / فضایل مورچگانش را / بیابانم را دوست دارم / و قافله ها و قبیله های سرگردانش را / و بارانی را / که بشورد ( بشوید و بشوراند ) / گیسوان دختران زنده را / از خاک های جاهلش / بیابانم را دوست خواهم داشت / دوست خواهم داشت / دوست خواهم داشت / تا آنگاه که / باغستانی باشد وحشی / تا آنگاه که جنگلی باشد مهربان / که تک تک گیاهانش را / انگشتان من / خواسته باشند.
فهم من از این تابلو آن است که جناب شاعر، استکمال را به احیای زمین های موات _ بیابان _ تعبیر می کند و تطهیر زمین از فضله ها و گل نشاندن در آن و به دیگر سخن ، طی طریق را به باغ بانی.
اما تصویری که من از استکمال برای خود نقش کرده ام چیزی است از این جنس:
جنگل ها دیوانه ام می کنند / درخت های سر به آسمان ساییده عاشقم ! / و من در تب این عشق می سوزم / و زنانگی وجودم چونان بذری زنده به گور خاک مانده / برای آسمان بی تابی می کند. / بی تابی که به آستانه درد رسد / آن گاه که در اوج استیصال دردم را فروتنانه فریاد کنم / بی شک قطره ای به پاس فروتنی ام / و به نشانه سخاوت آسمان / با بذر جانم خواهد آمیخت / جوانه وجودم پرده های خاک را خواهد درید / ساقه تردم / نیلوفرانه بر درختی ستبر خواهد پیچید / و نرم نرمک به آسمان عروج خواهم کرد.
به دیگر سخن تعبیر رشد و عروج را برای استکمال بیشتر می پسندم.
با این مقدمه نسبتا طولانی چنان چه به اشاره مولا "نیلوفرانگی" _ ظرافت، لطافت، گل بودن _ را صفت مشخصه جنس مونث بدانیم، " درخت ستبر " رساترین توصیفی است که من از " قوامت " جنس مرد در ذهن دارم؛ چرا که زن به حکم ظرافت و لطافت ذاتی اش برای بالیدن به پشتوانه ای محکم و استوار نیاز دارد تا بدان تکیه کند و رشدی رو به عروج داشته باشد. از همین رو، در فن باغبانی هم حتی هر وسیله ای را که نقش پشتوانه را برای ساقه های ترد ایفا کند " قیم " می نامند که با قوّام و قوامت هم ریشه است.
پس نگاری 1: البته بماند که منظور نظرم در چند پاره فوق الذکر از "درخت ستبر" بیش از آن که مرد در نقش "شوهری" برای "زن" باشد، مرد در نقش " پدری " برای " انسان " بود، مردی از همان جنس که " مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدیلا " و " رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إیتاءِ الزَّکاةِ یَخافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فیهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصار "
پس نگاری 2: در تکمله این را هم از استاد شهید مرتضی مطهری داشته باشید: المومنون و المومنات بعضهم اولیاء بعض. مردان مومن و زنان مومن برخی نسبت به برخی سرپرستی دارند. هر جا در قرآن بعض و بعض می آید یعنی هیچ فرقی نمی کند، دو طرفی است و ما از این قبیل در مورد زن و مرد زیاد داریم. از جمله در آیه الرجال قوامون علی النساء بما فضل الله بعضهم علی بعض؛ در مقاله ای از آقای موسوی زنجانی دیدم نکته خیلی خوبی را متذکر شده اند. ایشان گفته بودند که قرآن می گوید : الرجال قوامون علی النساء بما فضل الله بعضهم علی بعض نمی گوید: بما فضل الله الرجال علی النساء، می خواهد بگوید به موجب برتری هایی که بعضی نسبت به بعضی دارند، به موجب برتری هایی که مرد از جنبه ای بر زن و زن از جنبه ای برمرد دارد و ( به موجب این تفاوت ها ) وظیفه قوامت بر عهده مرد است.
پی نوشت: بنده به شرط توفیق و حیات مفصل در باب قوّامیِت خوام نگاشت ان شاء الله